معنی مسری و همه گیر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مسری. [م ُ](ع ص) سرایت کننده.(ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی.(مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است).(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.
- مسری بودن، واگیر داشتن. بو داشتن. معدی بودن. و رجوع به مسری شود.
مسری. [م َ را](ع مص) به شب رفتن.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). سرایه. سریان. و رجوع به سرایه و سریان شود. ||(اِ) راه. ج، مَساری.(یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(مُ) [ع.] (اِفا.) سرایت کننده.
فرهنگ فارسی آزاد
مَسری، محل سُری یعنی محل سیر در شب یا زمان سیر در شب،
مُسِری، سیر کننده در شب، در عرف عامّه فارسی به معنای سارِی یعنی سرایت کننده مصطلح است،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اپیدمی، سرایتکننده، واگیر، واگیردار، مسریه،
(متضاد) نامسری
معادل ابجد
596